تحولات شتابان در عرصهی فناوریهای ارتباطی، شناختی و اطلاعاتی، سبب شده است میدان نبردهای آینده نه بر پایهی قدرت نظامی، بلکه بر مبنای توانایی در مدیریت ادراک، هیجان و رفتار انسانها شکل گیرد. در چنین شرایطی، عملیات روانی دیگر ابزاری فرعی در کنار جنگ نظامی نیست، بلکه بهمنزلهی هستهی اصلی معماری نبردهای آینده عمل میکند؛ سازهای پیچیده که با بهرهگیری از دادههای رفتاری، تحلیلهای شناختی و مدلهای پیشبینی هیجانات جمعی، مسیر شکلگیری افکار عمومی و تصمیمسازی اجتماعی را هدایت میکند. از این رو، درک سازوکارهای ذهنی انسان، الگوهای واکنش هیجانی و چگونگی تأثیرگذاری بر نظام باورها، به یکی از ارکان بنیادین امنیت ملی در قرن بیستویکم بدل شده است.
با گسترش روزافزون فناوریهای هوش مصنوعی، شبکههای اجتماعی و علوم عصبمحور، مرز میان واقعیت و بازنمایی بهتدریج رنگ میبازد. در چنین فضایی، هیجانات جمعی به سلاحی خاموش اما سهمگین تبدیل شدهاند که میتوانند جوامع را از درون دچار بیثباتی، انفعال یا انقیاد سازند. این روند، پیدایش مفهومی تازه از «قدرت شناختی» را به همراه داشته است؛ قدرتی که نه بر کنترل فیزیکی، بلکه بر مهندسی دادههای ادراکی و طراحی فضاهای روانی استوار است. در این چارچوب، عملیات روانی در جنگهای آینده تنها به انتقال پیام محدود نمیشود، بلکه مأموریت آن معماری نظامهای معنایی، هیجانی و ادراکی جامعهی هدف است.
بررسی روندهای نوین در نبردهای اطلاعاتی و شناختی نشان میدهد که دشمنان امروز به جای تسخیر سرزمینها، در پی تسخیر ذهنها و هدایت رفتارها هستند. عملیات روانی، در این معنا، فرآیندی چندمرحلهای است که از تحریک هیجانات اولیه تا تثبیت رفتار اجتماعی مطلوب را دربر میگیرد. بهرهگیری از دادهکاوی شناختی، هوش مصنوعی احساسی و مدلسازی اجتماعی، امکان اعمال نفوذ دقیق و هدفمند بر گروههای مختلف را فراهم میسازد. در نتیجه، شناخت دقیق معماری این عملیات برای طراحی سامانههای دفاع شناختی و مقابله با تهدیدات ادراکی آینده ضرورتی حیاتی دارد.
این مقاله با هدف تبیین چارچوب مفهومی «معماری عملیات روانی در جنگهای آینده»، در پی آن است که ضمن تحلیل پیوندهای درونی میان مدیریت هیجان، کنترل ادراک و مهندسی رفتار جمعی، الگویی نظری برای طراحی ساختارهای دفاعی در برابر جنگهای ادراکی ارائه دهد. در نهایت، پژوهش حاضر بر ضرورت بازتعریف سیاستهای شناختی جمهوری اسلامی ایران در حوزهی امنیت ملی تأکید میکند؛ ضرورتی که در جهانی متحول، نبردهای آینده را بیش از هر زمان دیگری به میدان ذهنها و قلبها بدل ساخته است.
تحول مفهوم نبرد در عصر شناختی: از قدرت سخت تا قدرت ذهن
در قرن بیستویکم، مفهوم نبرد دستخوش تحولی عمیق شده است؛ تحولی که میدان تقابل را از عرصه فیزیکی به حوزه ذهن، ادراک و شناخت منتقل کرده است. قدرت نظامی و تسلیحات سخت، که در گذشته تعیینکننده برتری بودند، جای خود را به توانایی در مدیریت معنا، هیجان و باور جمعی دادهاند. این تغییر، بازتابی از تحولات بنیادین در نظامهای اطلاعاتی و شناختی است که به دولتها و بازیگران غیردولتی امکان میدهد ذهن انسان را بهعنوان میدان نبردی جدید هدف قرار دهند. در این چارچوب، پیروزی دیگر به معنای تسلط بر سرزمین نیست، بلکه تسلط بر «نظام ادراک» و «فضای روانی جامعه هدف» است.
روند تاریخی نشان میدهد که از جنگهای صنعتی قرن نوزدهم تا نبردهای فناورانه قرن بیستم، همواره شکل قدرت متناسب با ابزارهای فناورانه تغییر یافته است. با ورود به عصر دیجیتال، اطلاعات بهعنوان مؤلفه اصلی قدرت، مسیر جدیدی از رقابت را رقم زد. امروزه، جنگ شناختی به مرحلهای رسیده است که در آن دادههای رفتاری، تحلیلهای هیجانی و الگوهای ادراکی انسان به منابع استراتژیک تبدیل شدهاند. قدرت ذهنی و اطلاعاتی جایگزین قدرت فیزیکی شده است و عملیات روانی بهعنوان موتور محرک این تحول، نقش راهبردی در طراحی جنگهای آینده ایفا میکند.
در این الگو، جنگ دیگر مبتنی بر نابودی فیزیکی دشمن نیست، بلکه بر تغییر تدریجی نگرشها، باورها و تصمیمها استوار است. فناوریهای نوین، از جمله هوش مصنوعی، کلانداده و شبکههای اجتماعی، ابزارهایی را فراهم کردهاند که از طریق آنها میتوان ذهن جمعی را بهطور مداوم و نامحسوس دستکاری کرد. این نوع نبردها در لایههای عمیق روانی جامعه نفوذ کرده و رفتارهای اجتماعی را از درون بازطراحی میکنند. در نتیجه، مرز میان عملیات روانی و مهندسی اجتماعی بهتدریج از میان رفته است.
مفهوم «قدرت ذهن» در این میان، بر توانایی یک بازیگر در شکلدهی به نظام ادراکی جامعه هدف دلالت دارد. این توانایی شامل درک دقیق سازوکارهای شناختی، الگوهای انگیزشی و ساختارهای احساسی جمعی است. بازیگرانی که میتوانند بر ادراک جمعی تأثیر بگذارند، در واقع قادرند واقعیت اجتماعی جدیدی خلق کنند؛ واقعیتی که بر مبنای روایتهای طراحیشده و دادههای جهتدار شکل میگیرد. به این ترتیب، میدان جنگ جدید، میدانی است که در آن روایتها به جای گلولهها و تصویرها به جای تانکها به کار گرفته میشوند.
در سطح راهبردی، جنگ شناختی به دنبال ایجاد شکاف در انسجام اجتماعی و بیثباتسازی نظام تصمیمگیری ملی است. این نوع نبرد از طریق کنترل جریان اطلاعات، دستکاری هیجانات جمعی و تحریک تضادهای فرهنگی یا سیاسی عمل میکند. هدف اصلی، نه نابودی دشمن، بلکه فرسایش تدریجی اعتماد، همبستگی و اراده جمعی است. چنین روندی میتواند بدون درگیری مستقیم نظامی، کارکردهای حیاتی یک جامعه را مختل سازد و آن را در معرض فروپاشی نرم قرار دهد.
از سوی دیگر، ظهور شبکههای ارتباطی دیجیتال، امکان انتشار سریع اطلاعات و شایعات را بهگونهای فراهم کرده که مرز میان حقیقت و جعل بهسختی قابل تشخیص است. این وضعیت موجب شکلگیری پدیدهای شده است که میتوان آن را «واقعیت مهندسیشده» نامید؛ واقعیتی که در آن، دادهها و روایتها با اهداف راهبردی بازتولید میشوند. در چنین شرایطی، مدیریت ادراک به مهمترین ابزار قدرت در سیاست بینالملل بدل شده و عملیات روانی بهعنوان سازوکار تحقق آن عمل میکند.
در این فضا، برتری شناختی مستلزم ترکیب میان علم، فناوری و روانشناسی است. دولتها و نهادهای امنیتی که قادر به ادغام این سه حوزه باشند، میتوانند ساختارهای کنترلی پیچیدهای بر ذهن و هیجان جامعه اعمال کنند. این رویکرد، عملیات روانی را از سطح تبلیغاتی سنتی فراتر برده و به یک معماری شناختی چندلایه تبدیل میکند؛ معماریای که همزمان دادههای رفتاری را تحلیل، هیجانات را تحریک و پاسخهای اجتماعی را مهندسی میکند.
در نهایت، تحول مفهوم نبرد در عصر شناختی، پرسشهای بنیادینی درباره ماهیت امنیت و قدرت مطرح میکند. اگر امنیت دیگر صرفاً در حفظ مرزهای فیزیکی خلاصه نمیشود، بلکه در صیانت از ذهن و ادراک جامعه معنا مییابد، آنگاه سیاستگذاری امنیتی باید بر محور شناخت و ادراک بازتعریف شود. بدین ترتیب، طراحی معماری عملیات روانی به عنوان بخشی از دکترین دفاع شناختی، نهتنها ضرورتی علمی، بلکه ضرورتی حیاتی برای بقا و ثبات نظامهای سیاسی در جهان آینده بهشمار میآید.
مدیریت هیجان در جوامع هدف: زیربنای عملیات روانی نوین
در بنیان هر عملیات روانی موفق، هیجان انسانی نقشی محوری و تعیینکننده دارد. هیجان، بهمثابه نیروی محرکه تصمیمگیری فردی و جمعی، میتواند مسیرهای ادراک، باور و کنش را بهکلی دگرگون سازد. از اینرو، شناخت سازوکارهای هیجانی و توانایی در تحریک یا مهار آنها، به یکی از ارکان اصلی طراحی عملیات روانی تبدیل شده است. در نبردهای شناختی آینده، کنترل هیجان معادل کنترل رفتار است؛ چرا که جامعهای که احساساتش جهتدهی شود، رفتارهایش نیز قابل پیشبینی و مهندسی خواهد بود. این واقعیت، پیوند مستقیمی میان علوم اعصاب، روانشناسی اجتماعی و راهبردهای امنیتی ایجاد کرده است.
هیجانات جمعی، برخلاف ادراکات منطقی، سرعت انتشار بالاتر و مقاومت شناختی پایینتری دارند. این ویژگی باعث میشود که پیامهای هیجانی بتوانند در زمانی کوتاه، ساختارهای روانی یک جامعه را تحت تأثیر قرار دهند. در چنین فضایی، رسانهها و شبکههای اجتماعی به ابزارهای اصلی تحریک هیجان تبدیل شدهاند؛ چراکه با ترکیب تصویر، زبان و الگوریتم، میتوانند احساسات را نهتنها منتقل، بلکه بازتولید کنند. طراحی پیامهای هیجانی بر اساس الگوهای شناختی و دادهکاوی احساسی، روشی است که بازیگران قدرت برای تسلط بر فضای روانی جوامع از آن بهره میبرند.
در این چارچوب، هیجان به ابزاری برای ایجاد انسجام یا فروپاشی جمعی بدل میشود. تحریک احساس خشم، ترس یا امید میتواند جهتگیری سیاسی و اجتماعی تودهها را تغییر دهد. از این منظر، عملیات روانی نوین دیگر صرفاً تلاشی برای اقناع منطقی نیست، بلکه فرایندی است برای شکلدهی به میدان هیجانی جامعه هدف. زمانی که هیجانات بهصورت نظاممند کنترل شوند، فرایندهای شناختی و تصمیمگیری نیز بهتبع آن قابل پیشبینی میشوند. بدین ترتیب، مدیریت هیجان به زیرساخت اصلی مهندسی رفتار جمعی تبدیل میگردد.
پژوهشهای اخیر در حوزه علوم شناختی نشان میدهد که تحریک هیجان از مسیرهای حسی و ناخودآگاه مؤثرتر از استدلال عقلانی است. این امر سبب شده تا طراحان عملیات روانی از مدلهای نوروشناختی برای شناسایی نقاط آسیبپذیر ذهن استفاده کنند. در واقع، هر پیام رسانهای میتواند با تحریک خاصی از قشر آمیگدالا یا سیستم لیمبیک، پاسخهای هیجانی مطلوبی را در مخاطب ایجاد کند. این سطح از شناخت عصبروانی، جنگ شناختی را به قلمرویی دقیق و علمی تبدیل کرده است که در آن، هیجان نه تنها واکنشی انسانی، بلکه ابزاری برای کنترل جمعی در مقیاس کلان محسوب میشود.
در عرصه سیاست و امنیت، هیجان جمعی نقش مستقیم در شکلدهی به رفتار سیاسی دارد. بحرانهای اجتماعی اغلب از مسیر برهمخوردن تعادل هیجانی جامعه آغاز میشوند. بازیگران راهبردی با درک این سازوکار، از تکنیکهایی همچون روایتسازی احساسی، خلق دشمن فرضی یا تحریک حس قربانی بودن برای بسیج یا تضعیف گروههای اجتماعی بهره میبرند. مدیریت هوشمندانه این هیجانات میتواند هم ابزاری برای دفاع ملی باشد و هم تهدیدی بالقوه برای فروپاشی انسجام روانی جامعه تلقی می شود.
در فضای دیجیتال امروز، الگوریتمها به نقشآفرینان جدید در مدیریت هیجان تبدیل شدهاند. سیستمهای هوش مصنوعی با تحلیل کلاندادههای احساسی میتوانند الگوهای واکنش هیجانی کاربران را پیشبینی کرده و محتوا را متناسب با آن تنظیم کنند. این پدیده بهویژه در پلتفرمهای اجتماعی، به شکل چرخههای هیجانی هدفمند بروز میکند که در آن کاربران ناخواسته در مدارهای کنترل روانی قرار میگیرند. از این منظر، عملیات روانی نوین بیش از هر زمان دیگری به فناوری وابسته است و مرز میان رسانه، علم و امنیت را از میان برداشته است.
مدیریت هیجان در جوامع هدف نهتنها جنبه تهاجمی دارد، بلکه برای دفاع شناختی و بازسازی انسجام ملی نیز حیاتی است. نظامهای امنیتی که بتوانند هیجان جمعی را در شرایط بحران تنظیم کنند، قادر خواهند بود از فروپاشی روانی جامعه جلوگیری نمایند. ایجاد چارچوبهای ارتباطی شفاف، روایتهای مثبت و ظرفیتسازی هیجانی از جمله راهبردهایی است که میتواند در مقابل موجهای روانی خصمانه ایستادگی کند. این رویکرد، جنبهای نوین از «امنیت نرم» را نمایان میسازد که بر پایه تابآوری هیجانی جامعه بنا شده است.
در جمعبندی، مدیریت هیجان را باید سنگبنای عملیات روانی آینده دانست. تسلط بر ادراک بدون کنترل هیجان ممکن نیست، زیرا هیجان مسیر اصلی ورود پیام به نظام شناختی است. درک علمی از نحوه شکلگیری، انتشار و مهار هیجانات جمعی، ابزار لازم برای طراحی معماری روانی جوامع را فراهم میآورد. بدین ترتیب، در جهان آینده که جنگها بیش از آنکه با گلوله، با داده و تصویر رقم میخورند، کنترل هیجان به معنای واقعی، کنترل میدان نبرد خواهد بود.
کنترل ادراک و بازآفرینی واقعیت: سازوکارهای نفوذ بر ذهن جمعی
در نبردهای شناختی معاصر، ادراک به میدان اصلی درگیری میان بازیگران قدرت تبدیل شده است. آنچه اهمیت دارد، نه حقیقت عینی رویدادها، بلکه نحوهی دیدهشدن، تفسیر و بازنمایی آنها در ذهن مخاطب است. کنترل ادراک به معنای تسلط بر فرآیند معناسازی است؛ فرآیندی که از طریق آن انسان جهان پیرامون خود را تفسیر میکند و بر اساس آن تصمیم میگیرد. در این چارچوب، عملیات روانی در سطحی عمیقتر از تبلیغات سنتی عمل میکند و به دنبال مهندسی سازوکارهای ادراکی جامعه هدف است؛ سازوکاری که تعیین میکند چه چیزی «واقعی»، «معتبر» یا «قابل اعتماد» تلقی شود.
در عصر رسانههای شبکهای و ارتباطات بیواسطه، مفهوم واقعیت بیش از هر زمان دیگری دچار نسبیت شده است. هر تصویر، خبر یا روایت میتواند بخشی از واقعیتی مصنوعی باشد که بهصورت هدفمند طراحی شده است. این پدیده که از آن به عنوان بازآفرینی واقعیت یاد میشود، هسته مرکزی جنگهای شناختی آینده را شکل میدهد. در چنین ساختاری، حقیقت جای خود را به تفسیر میدهد و قدرت در دست کسانی است که توانایی خلق و مدیریت تفسیرها را دارند. بازیگران راهبردی با بهرهگیری از این توان، محیط ادراکی جوامع را بازطراحی کرده و از طریق دستکاری معنایی، جهتگیری جمعی را کنترل میکنند.
کنترل ادراک بر این پیشفرض استوار است که ذهن انسان نه بر اساس دادههای واقعی، بلکه بر پایهی روایتهای سازگار با باور پیشین تصمیم میگیرد. عملیات روانی با بهرهگیری از این ویژگی، محتوایی را تولید میکند که در چارچوب ذهنی مخاطب به سادگی پذیرفته شود. به همین دلیل، پیامهای مؤثر نه الزاماً درست، بلکه سازگار با احساسات و نگرشهای موجود هستند. در این میان، فناوریهای تحلیل داده و روانسنجی اجتماعی، ابزارهایی در اختیار طراحان عملیات قرار میدهند تا الگوهای ادراکی هر جامعه را شناسایی و بهصورت دقیق هدفگذاری کنند.
از منظر راهبردی، کنترل ادراک به معنای جهتدهی به فهم جمعی است. زمانی که اکثریت جامعه واقعیتی را بر اساس یک روایت واحد ادراک میکند، آن روایت به حقیقت اجتماعی بدل میشود. در این سطح، بازیگران عملیات روانی دیگر به دنبال اقناع منطقی نیستند، بلکه با تکرار، برجستهسازی و حذف گزینشی اطلاعات، به بازتعریف مرزهای واقعیت میپردازند. رسانههای دیجیتال و شبکههای اجتماعی در این میان نقش تسریعکننده دارند و با تولید انبوه اطلاعات، مخاطب را از توان تشخیص و داوری مستقل محروم میکنند.
پدیدهای که از این فرآیند حاصل میشود، مهندسی واقعیت جمعی است؛ نوعی بازسازی نظاممند از آنچه جامعه میپندارد که میداند. در این فضا، اطلاعات بهصورت هدفمند طبقهبندی، بازنشر و تقطیع میشود تا ساختاری ادراکی جدید خلق شود که همسو با منافع طراح عملیات باشد. از دید علوم شناختی، این وضعیت نوعی «کدگذاری ذهنی» ایجاد میکند که در آن، مسیرهای عصبی مرتبط با درک واقعیت بهتدریج با الگوهای جدید جایگزین میشوند. در نتیجه، مخاطب بدون اجبار بیرونی، همان واقعیتی را میپذیرد که برایش طراحی شده است.
در سطح فناوری، ابزارهای نوین همچون هوش مصنوعی زبانی، واقعیت افزوده و یادگیری عمیق، مرزهای کنترل ادراک را گسترش دادهاند. این فناوریها قادرند محتواهایی تولید کنند که از نظر حسی و ادراکی، کاملاً واقعی به نظر برسند. استفاده از «دیپفیک»، شبیهسازی صوت و تصویر، و تولید محتوای عاطفی، امکان خلق واقعیتهای جایگزین را فراهم کرده است. در چنین شرایطی، حقیقت به کالایی قابل تولید تبدیل میشود و هر بازیگری که توان بیشتری در ساخت آن داشته باشد، بر میدان شناختی مسلطتر است.
از منظر امنیت ملی، کنترل ادراک میتواند بهصورت همزمان ابزاری برای تهاجم نرم یا دفاع شناختی باشد. دشمن میتواند از آن برای تحریف باورها، بیاعتبارسازی نهادها و تضعیف سرمایه اجتماعی استفاده کند؛ در حالیکه دولتها نیز میتوانند از همان ابزار برای بازسازی اعتماد عمومی و انسجام معنایی جامعه بهره گیرند. در هر دو حالت، فهم سازوکار کنترل ادراک، شرط لازم برای طراحی دکترین شناختی در عصر جنگهای ادراکی است.
در نهایت، بازآفرینی واقعیت به معنای بازآفرینی قدرت است. بازیگرانی که بتوانند «واقعیت پذیرفتهشده» را بازطراحی کنند، عملاً بر ذهن و رفتار جوامع سلطه یافتهاند. در نتیجه، آینده نبردها نه در تصرف خاک، بلکه در تصرف ادراک رقم خواهد خورد. برای جمهوری اسلامی ایران، درک این منطق و توسعه سامانههای تحلیلی برای پایش و هدایت ادراک اجتماعی، ضرورتی راهبردی است؛ چرا که در جهان آینده، آنکه واقعیت را تعریف میکند، قدرت را نیز در اختیار دارد.
مهندسی رفتار جمعی و طراحی سامانههای دفاع شناختی
در نقطهی نهایی زنجیرهی عملیات روانی، هدف اصلی نه صرفاً تأثیرگذاری بر ادراک یا هیجان، بلکه تغییر پایدار در رفتار جمعی است. مهندسی رفتار به معنای توانایی در طراحی و هدایت واکنشهای اجتماعی در راستای اهداف خاص است؛ فرآیندی که از مرحلهی شناخت و تحریک هیجان آغاز میشود و تا تثبیت کنشهای جمعی مطلوب ادامه مییابد. در این مرحله، بازیگران راهبردی با ترکیب علوم شناختی، دادهکاوی رفتاری و الگوریتمهای یادگیری ماشین، الگوهای کنش جمعی را مدلسازی میکنند تا بتوانند رفتارهای اجتماعی را بهصورت دقیق پیشبینی یا بازآفرینی کنند. این فرایند، جوهرهی معماری شناختی در جنگهای آینده است.
در این الگو، جامعه نه بهعنوان مجموعهای از افراد مستقل، بلکه بهمثابه شبکهای از کنشهای همبسته در نظر گرفته میشود. هر رفتار جمعی محصول برهمکنش میان هیجان، باور و ادراک است. عملیات روانی، با تغییر تدریجی در این سه مؤلفه، رفتار اجتماعی را در مسیر دلخواه هدایت میکند. از این منظر، مهندسی رفتار جمعی چیزی فراتر از کنترل رسانهای است؛ بلکه نوعی دستکاری در نظام انگیزشی و شناختی جامعه است که بر پایهی علوم دقیق و دادههای تجربی صورت میگیرد. در این فرآیند، الگوریتمها همان نقشی را دارند که در گذشته افسران عملیات ایفا میکردند: هدایت، پایش و اصلاح رفتار جمعی در زمان واقعی در این حیطه می گنجد.
مهندسی رفتار جمعی از سه مرحله اصلی تشکیل میشود: نخست، تحلیل محیط شناختی جامعه برای شناسایی متغیرهای حساس و نقاط تحریکپذیر روانی؛ دوم، تولید محرکهای هدفمند برای ایجاد واکنشهای هیجانی خاص؛ و سوم، پایداریسازی رفتار مطلوب از طریق تکرار پیام، تقویت بازخوردهای اجتماعی و ساخت روایتهای همسو ؛ این چرخه بهصورت پیوسته و خودتنظیم عمل میکند و تا زمانی که رفتار مورد نظر در جامعه تثبیت شود، ادامه مییابد. در این مرحله، ابزارهایی مانند دادهکاوی اجتماعی، هوش مصنوعی هیجانی و شبکههای نفوذ انسانی نقش مکمل یکدیگر را دارند.
از منظر شناختی، رفتار جمعی را میتوان نتیجهی «پویایی بازخورد ادراکی» دانست؛ یعنی فرآیندی که در آن هر رفتار، ادراک جدیدی ایجاد کرده و آن ادراک، به نوبهی خود رفتار بعدی را شکل میدهد. عملیات روانی با مداخله در این چرخه، جهت حرکت نظام اجتماعی را تغییر میدهد. برای مثال، ایجاد ترس عمومی، تضعیف اعتماد یا تقویت احساس تهدید میتواند الگوی کنش جمعی را دگرگون سازد. در این معنا، مهندسی رفتار به منزلهی مدیریت چرخههای شناختی جامعه است؛ چرخههایی که در آنها احساس، باور و رفتار در یک پیوستار معنادار بههم پیوند خوردهاند.
اما در برابر این سازوکار تهاجمی، دولتها نیازمند سامانههای دفاع شناختی هستند؛ سامانههایی که بتوانند ضمن شناسایی زودهنگام حملات روانی، از فروپاشی روانی و رفتاری جامعه جلوگیری کنند. دفاع شناختی تنها با ابزارهای فنی حاصل نمیشود، بلکه مستلزم درک عمیق از نظام هیجانی و ادراکی جامعه است. چنین سامانهای باید قادر باشد امواج هیجانی را رصد کرده، روندهای رفتاری را پیشبینی و در صورت لزوم، از طریق مداخلات روایی یا ارتباطی مسیر آنها را اصلاح کند. در واقع، دفاع شناختی به معنای هوشمندسازی تابآوری ملی در برابر نفوذ ادراکی و رفتاری است.
در طراحی سامانههای دفاع شناختی، عنصر کلیدی «بازدارندگی شناختی» است؛ یعنی ایجاد چنان سطحی از آگاهی و انسجام روانی در جامعه که عملیات روانی دشمن از اثرگذاری بازبماند. این امر نیازمند ایجاد اکوسیستمی از نهادهای تحلیلی، مراکز دادهکاوی اجتماعی و ساختارهای تصمیمسازی میانرشتهای است. افزون بر آن، آموزش عمومی در زمینه سواد رسانهای و مهارتهای تفکر انتقادی، باید بهعنوان بخشی از دکترین دفاع ملی نهادینه شود. جامعهای که توان تحلیل هیجانی و درک روایی داشته باشد، در برابر دستکاری ادراکی مقاومتر خواهد بود.
از سوی دیگر، مهندسی رفتار جمعی میتواند در جهت سازنده نیز به کار گرفته شود؛ یعنی برای بازسازی انسجام اجتماعی، افزایش همبستگی و ارتقای امنیت ملی. در این سطح، دولتها میتوانند از الگوهای رفتاری جمعی برای تقویت ارزشهای ملی، گسترش تابآوری روانی و مدیریت بحرانهای اجتماعی بهره گیرند. به بیان دیگر، همان فناوریها و روشهایی که میتوانند ابزار تهاجم باشند، در صورت بهرهگیری هوشمندانه، به سازوکارهای دفاعی و بازآفرینی اعتماد عمومی تبدیل خواهند شد.
در نهایت، مهندسی رفتار جمعی و طراحی سامانههای دفاع شناختی دو وجه از یک واقعیت واحدند: نبرد بر سر کنترل ذهن و کنش انسانها؛ آیندهی امنیت ملی نه در زرادخانهها، بلکه در ساختارهای ادراکی و روانی جامعه رقم میخورد. جمهوری اسلامی ایران برای مواجهه با جنگهای آینده ناگزیر است به سمت توسعهی زیرساختهای شناختی، ارتقای هوش فرهنگی و طراحی معماری دفاعی چندلایه حرکت کند. تنها در این صورت است که میتوان در برابر طوفان ادراکی قرن بیستویکم ایستاد و ذهن جامعه را بهعنوان آخرین سنگر قدرت حفظ کرد.

روند چهارگانه افزایش امنیت شناختی
